آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

آیسان نخودچی مامان و بابا

6ماهگی

سلام یکی یه دونه ی مامان و بابا دخترم تو 6 ماهگیت هم رفتیم مسافرت شمال، باخاله مرجان و خاله نرگس و خاله لیلا و همسرا و بچه هاشون...البته اله لیلا با داداش عباسش اومده بود. اولین بار بود که تو آب میبردیمت و چقدر از آب بدت میومد.زود پاهاتو میاوردی بالا خیلی خنده دار میشدی حتما عکستو میذارم خیلی خوش گذشت واقعا جای خانواده خاله فخری و مامان مریم و دایی ابی خالی بود.4 روز موندیم هوا هم عالی بود فقط یه روزش گرم بود .خلاصه که انقدر تو آب رفتیم خودمونو خفه کردیم.جنگل هم خوب بود 2 بار رفتیم. ایلیا طلا هم اولین مسافرتش بود عشق خاله.یاد گرفته بوست میکنه البته شمارو انگار از همه بیشتر دوست داره چون تک و توک بقیه رو میبوسه. ...
31 تير 1394

اولین مسافرت

یکی یدونه ی مامان سهلام... دخملم اولین مسافرتت و توی 5 ماهگی مشهد رفتی با مامان و بابایی و عمو محسن (پسرخاله ی بابا) که یه خورده اذیت شدی.رفت و برگشتمون با هواپیما بود که شما اذیت نشی ولی تو هواپیما که میرفتیم زود شروع میکردی به گریه و لگد میزدی.تو  فرودگاه هم گشنه شده بودی و به قول یکی از کارکنان فرودگاه و گذاشتی رو سرت خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت حسابی زیارت کردیم.خیلی وقت بود نرفته بودم زیارت و میدونم که امام رضا اول تورو بعد مارو طلبید.خیلی احساس سبکی میکنم خوشحالم و به جای همه زیارت و دعا کردم.تو حرم هم زیاد نق میزدی انگار از جای شلوغ بدت میاد... 4 روز مونیم البته یه روزشو هم رفتیم شاندیز که خیلی اونجا خوش آب و هوا...
30 تير 1394

دخترم عاشقتم

دخترم عزیزترینم.... من مادرت هستم... من با عشق،با اختیار، با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد... من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست که در اغوشم رویای پروانه ارزوهایت را میبینی... من م...
30 تير 1394

4 ماهگی

سلام پرنسس مامان.... 18 اردیبهشت 4 ماهه شدی عشق کوچولوم.واکسن 4 ماهگیتو رفتیم دوتایی زدی و این بارم مثل همیشه خیلی گریه کردی و بعد از یه ربع تو درمانگاه ساکت شدی و خوابت برد.خوشبختانه هر دفعه چون قبلش بهت استامینوفن میدم زود اتر میکنه و خوابت میبره و اینکه این دفعه تب نداشتی .هرسری که اینجوری گریه میکنی و جیغ میکشی منم باهات گریه میکنم  اصلا طاقت ندارم اشکاتو ببینم و از ته دلم از خدا میخوام که زودتر دردت تموم بشه.بابایی هم خیلی ناراحت میشه و بهت میگه گریه نکن باباییت میمیره ها....(زبونم لال)ولی چاره ای نیست همش بخاطر سلامتیته عزیزدلم بابایی خیلی کمک میکنه وقتی میاد خونه تا میبینه گرسنه هستی و کم کم داری شروع میکنی زود میپره...
20 تير 1394
1